در ایام قدیم دوتا مرد در شهر بغداد زندگی می کردند اسم یکی ابن سعید بود اسم دیگرابن ظفر هروز صبح ابن سعید می امد مسجد می دید ابن ظفر زود تر از او امد ابن سعید می خواست در عبادت خدا از ابن ظفر سبقت بگیرد و به بخاطر همین هر شب تصمیم می گرفت که زودتر از ابن ظفر صبح به مسجد برود هر چه او زودتر میامد می دید ابن ظفر زودتر امده ابن سعید سر از راز ابن ظفر در بیاورد که چطور زود تر از او می اید به مسجد بخاطر همین رفت از او بپرسد ابن ظفر در جواب ابن سعید گفت اگر می خواهی زودتر از من به مسجد بیای یک زن دیگر هم بگیر ابن سعید هم خیلی دوست داشت بداند دوتا زن گرفت چطور می تواند باعث زود امد او به مسجد می شود رفت یک زن دیگر گرفت یک شب که ابن سعید دیر به خانه رفت می خواست برود خانه زن دوم دفت در را زد زن هم پرسید کی هستی ابن سعید گفت منم زن دوم گفت تا این وقت شب پیش اون زنت بودی برگرد
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت