ان برساند به خانه خود چند تکه طلا به پیرزن دادن شب بود پیرزن فکر کرد انها به او چند تکه چوب دادند چون سنگین بودند پیرزن همه انها را انداخت ویکی راباخودبردوقتی صبح ازخواب بیدار شد فکرباان چوب اتش روشن کندرفت چوب رابردار بله ان چوب نبود طلا بود پیرزن باشتاب رفت ان رای که دیشب امد
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت