loading...
داستان

عبدالصمد بازدید : 32 پنجشنبه 13 مهر 1391 نظرات (0)
عاقبت در یک شب تاریک سرد
عمر بی حاصل به پایان میرسد
روح من پر میکشد در آسمان
فصل خاموشی چه آسان میرسد
صوت قرآن و دعا در خانه اي
رخت مشکی بر تن یاران
شیون و اشک است وفریاد است
در کنار پیکر بی جان من
خون رگها میشود خشک و سیاه
یک کفن پیچیده اطراف تنم
تا ابد یک قبر تاریک و سیاه
میشود تا روز محشر مدفنم
واژه ی عشق ومحبت در جهان
قصه بود و حرف بی مفهوم بود
جای اشعار پر از احساس وعشق
در فضا آواز جغدی شوم بود
زندگی روی خوشی برمن نداشت
در جوانی شد همه مویم سپید
عمر من در خواب غفلت طی شده
تا زمان مرگ وخاموشی رسید
بر مزارم حک شده نام پدر
غصه و افسردگی و ماتم است
اسم مادر حک شده در آن طرف
نام او هم غصه، یا شاید غم است
در میان قبر تاریک و سیاه
میشود در عاقبت جسمم غبار
یادم اما بین یاران زنده است
قطعه ی شعرم بماند یادگار
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
داستانهای روز -اس م اس های بروز
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
    ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 1,098